فرهنگِ گویش،  لغات و اصطلاحات و ضرب‌المثل‌های مردم

اسفیدواجان و اران

Esfidvãjãn and Arãn

الفبای آوایی این فرهنگ و معادل فارسی آن‌ها

a

اَ

b

ب

š

ش

á

اَ کشیده : تأمین

p

پ

'

ع

ã

آ

t

ت ط

q

غ ق

e

اِ

s

ث س ص

f

ف

é

اِ کشیده: مِهر

j

ج

k

ک

i

ای

ç

چ

g

گ

í

ای کشیده: دیدن

h

ح هـ

l

ل

o

اُ

x

خ

m

م

ó

اُو (اُ کشیده) : روشن

d

د

n

ن

u

او

z

ذ ز ض ظ

v

و

ui

صدایی بین او و ای

r

ر

y

ی

ú

او کشیده : مسئول

ž

ژ

 

 

 درباره‌ی الفبای آوایی این نکته قابل ذکر است که تلفظ برخی از حروف چندگانه‌ی مشابه در جدول بالا (مانند ث س ص)، ؛ با هم اندکی فرق می‌کند که در اینجا برای ساده‌نگاری برای آنها یک آوا در نظر گرفته شده است. برای مثال، همشهریان مسّنِ من، آوای ص و ح در واژه‌ی صُح (به‌معنای صبح) را دقیقاً مانند عرب‌زبانان تلفظ می‌کنند.

آ تا  ر

آ

آدَمطِلِبون ãdam telebun: دعوتکردن شفاهی مردم برای شرکت در مجالس که معمولاً توسط یکنفر انجام میشد

آرت ãrt: آرد

آرچی ãrçi: آسیاب دستی (عکس: مادر نگارنده در حال آرچی کردن: کار با آسیاب دستی)

آرخالوق ãrxãloq: ارخالق (نیمتنه پوشش مردان و زنان با آستر و میانه پنبهای)

آززادãzzãd : خیلی زیاد

آزِگار ãzegãr: گذشت سخت زمان (یکسالِ آزگار کنایه از یکسالی که به‌سختی گذشته)

آسِّکی ãsseki: به‌آهستگی، یواشکی

آسّونِه ãssune: آستانهی درب

آسّـِه ãsse: آهسته

آسییُو ãsiyó: آسیاب

آشی بَلگ ãši balg: آش برگ چغندر

آغوز ãquz: شیر مادر در یکی دو روز اول پس از زایمان

آقُو ãqó: پدر، بابا

آلاّ ãllã: اِلاهی (در مقام دعا یا نفرین)

آلادِره ãlãdere: انگور غیر عسگری

آلموس ãlmus: تارعنکبوت

آلمون ãlmun: آرمان، آرزو

آلوچِه ãluçe: گوجه سبز

آلیشَنگ ãlišang: یک نوع گیاه خودرو که برای پختن آش مورد استفاده قرار می‌گیرد

آمُختِه ãmoxte: کوتاه شده‌ی آموخته، یاد گرفته، خوگرفته، خوکرده

الف

اُجاق‌کور ojãq kur: کسی که بچه‌اش نمی‌شود

اَجَلی مَحَلَق ajali mahallaq: اجل معلق؛ مرگ ناگهانی، کنایه از حضور ناگهانی و بیخبرِ یک فرد

اِختلاط extelãt: صحبت کردن با هم

اَدکَلی adkali: الکی

اَدووِه aduve: ادویه

اُراق orãq: داس

اُراقچی orãqçi: داس کوچک برای علفچینی

اُرچین orçin: پلکان

اُرسی orsi: کفش

اُرموت ormut:آُمرود (نوعی گلابی)

اَرزَق (اَرزَق شامی) arzaq (arzaq e šãmi): کنایه از آدم بد قیافه

اِسفِناق esfenãq: اسفناج

اِسفیاجون esfiyãjun: اسفیدواجان

اِشکاف eškãf: کمد دیواری

اُقُلمان oqolmãn: بز یا بره یکساله‌ای که حامله شده و بزاید

اُشنار ošnãr: راه آب ورودی زمین کشاورزی که معمولاً از زیر دیوار می‌گذرد

اَعیون a'yun: اعیان

اُفتُوئه oftoé: آفتابه

اِلاهَندی صُح elãhandi soh: بهسختی تا صبح

اَلخَنّاس alxannãs: شیطان‌صفت، بدکار، مکار

اِلخی elxi: هرز (هرزه)

اَلفَسَنِک alfasanek: پرگویی و حرف یاوه

اللااکبر ، نِمَک داریallã akbar, nemak dãri : در مقام تحسین از بچه‌ها گفته می‌شود

اَلّـُو پَر allopar: به‌هم ریختن، کنایه از غارت‌کردن

اَلّـَه allá: حرف تعجب

اَلهَدِگی alhadegi: از روی عمد

اَنَالحَق زَدَن analhaq zadan: ناله و فریادِ از سرِ درد؛ مثلاً: بِچِّه دیشُو تا اِلاهَندی صُح اَنَالحَق زد.

اَنعوم کَرده an'um karde: لطف کرده ‏

اَنقَذِه anqaze: آنقدر

اِنگار engãr: مثل اینکه

اِنگار گردن engãr kardan: ترک کردن

انگور اُلـُقی anguir oloqi: انگور قرمزِ دانه‌درشت

انگور مَرّ‌ِه anguir marre: انگور مِهری

اَنگولی anguli: انگشت

اُو ó: آب

اُو‌لَمبو ó lambu: مایع در فضای دربسته‌ی نرم (مانند دانه‌های انارِ له‌شده در داخل پوست خود)

اومَحَل umahal: آن موقع

اُو هَرزی ó harzi: زمانی که آب کشاورزی بدلیل فراوانی از روی حساب و کتاب نیست

اُوسَر ósar: افسار

او سَر usar: آن طرف، آن سر؛ بُرو او سَر: برو آن‌طرف، برو کنار

اُوشهکَنی óše kani: شخمزدن

اُوفتُو oftó: آفتاب

او وَخ uvax: آنموقع، آنوقت

اُو وَند ó vand: آب‌بند، به مجموعه‌ای از کَرت‌های یک باغ که مرزبندی شده و همگی با هم آبیاری می‌شوند؛ گفته می‌شود

اُویاری óyãri: آبیاری

ایشَءَلله iša'allã: انشاءالله

ب

بُوبُوجون bobojun: پدربزرگ

باجی bãji: خواهر

بارکولِه bãrkule: بار اضافه و بی‌خودی که شخص حمل می‌کند

بادیگه bãdige: بادیه، قابلمه و ظرف بزرگ

باریک شُدَن bãrik šodan: دقت‌کردن

بافِه bãfe: دسته‌ی گندم‌های درو شده و آماده‌ی خوردکردن

بال نیس bãl nis: قبول نیست (در بازی)

بالخونِه bãlxune: بالاخانه، بارخانه

بال دادن bãl dãdan: بازی دادن، راه دادن کسی به بازی

بالو bãlu: بالن، هواپیما (بهزبان بچهگانه)

بالو bãlu: قاصدک

بالیشت bãlišt: بالش، پشتی

بِپّا beppã: مواظب باش

بِتاخ betãx: به‌دو؛ به‌سرعت، کنایه از دویدن

بِجور bejur: بِگَرد ، پیدا کن

بِجّـِه bejje: بپر بالا، سریع بلند شو

بُخاری boxãri: محلی تعبیه‌شده در دیوارِ اتاق برای گرم‌کردن اتاق به‌وسیله سوزاندن چوب

بُخچِه boxçe: بقچه

بُخچِه‌رختخواب boxçe raxtexãb: بقچه‌ی بزرگی که لحاف و تشک تاشده را درون آن گذاشته و می‌بستند

بُرمِه borme: یونجه و علف پیچیده شده به‌منظور انبارکردن و خشک‌کردن

بَسکی baski: از بس که

بِسّون bessun: بگیر

بَشن bašn: بدن، جسم

بُغض داشتن boqz dãštan: عصبانی بودن‏

بَگوم bagum: بیگم، لقب دختری که مادرش سیّد باشد

بُل bol: قاپیدن و گرفتن توپ در هوا به هنگام توپ‌بازی

بُل bol: یک نوع عنکبوت که با سرعت حرکت می‌کند

بَلگ balg: برگ

بِنا benã: قرار (بِنا بود: قرار بود)

بَنداَنگور band anguir: انگورهای بسته‌شده بر روی یک ریسمان جهت آویزان‌کردن در بالاخانه برای درست‌کردن کشمش

بُنگ bong: بانگِ اذان (بُنگی صُح: اذانِ صبح)

بُنگ bong: لال

بُوجاری bójãri: عمل جداکردن گندم از کاه (در هنگام وزش باد، گندم های خرد شده یا مخلوط گندم و کاه را با هَرچوم به بالا پرتاب میکنند)

بُوسورِه bósure: پدرزن، پدر شوهر

بوگو bugu: بگو

بولونی buluni: ظرفی گلی یا سفالی که درآن روغن ریخته و نگهداری می‌کرده‌اند

بونسار bunsãr: انگورهای کنارهم چیده شده بر روی بقچه، جهت آماده‌شدن برای بستن روی بند انگور

بونِه bune: بهانه

بِه‌پوونی کِسی هَشتَن be puni kesi haštan: واگذارِ کسی کردن، به‌کسی محول کردن

بی بُتّـِه‏bi botte : بی‌ اصل و نسب

بیختَن bixtan: اَلَک کردن

بیس‌ُپنج bis o panj: بیست‌وپنج، واحد اندازهگیری وزن، معادل نصف پَنجا برابر پنج سیر یا 80 مثقال

بی‌صَحَب bi sahab: بی‌صاحب؛ کنایه از حیوان چموش

بی‌صَحَب و سَلاّر bi sahab o sallãr: بی‌صاحب و سالار؛ کنایه از آدم ولگرد

بیل‌اُوشه bil óše: بیل مخصوص اوشهکنی

بی‌مِلاحَت bi melãhat: بیمزه، بی‌نمک

بیمی bími: بومی

بینُماز binomãz: اصطلاحاً به خانم‌هایی که در دوره‌ی عادت ماهانه بسر می‌برند، گفته می‌شود.

بیوِه‌سار bivesãr: مردی که از زنش دور است یا جداست

بی‌یال biyãl: بگذار

پ

پاجیجی pãjiji: نوعی سبزی خودرو که برای پختن آش مورد استفاده قرار می‌گیرد

پاچِلون pãçelun: زیر پا لهشده

پاچه ورمالیدِه pãçe varmãlide: کنایه از آدم شلوغ‌کن و شارلاتان

پا رو بیل موندَن pã ru bil mundan: تو رودربایستی گیر کردن

پاسوز pãsuz: اسیر و گرفتار کسی یا چیزی شدن

پاش (پاشت)کردن pãš (pãšt) kardan: هرس کردن درختان؛ احتمالاً از ریشه پایش یا پیراش است

پاشیکَست pã šikast: نک: پاسوز

پاقِلاغ pãqelãq: یک نوع گیاه خودرو که در پختن آش مورد استفاده قرار می‌گیرد

پاکارpãkãr : مباشر کدخدا در امر زراعت

پالوندَن pãlundan: آبکش‌کردن

پاین (پَین) pãyn (payn): پایین

پایدَن pãidan: مواظب بودن

پَخشِه paxše: پشه، مگس

پَخشه کوری paxše kuri: پشه

پَس پَسِکی pas paseki: عقب عقب

پَس صِبا pas sebã: پسفردا

پَساُفت pasoft: پسانداز

پَسّـَنی صِبا passani sebã: پس از اون فردا، پس‌فردا

پِسّونی pessuni: پستانک بچه

پَسّـِه passe: نوبت

پِسّین pessin: بعدازظهر، عصر

پِشکِل پِنا pešgel penã: کنایه از آخر زمستان که هوا رو به‌گرمی می‌رود (در پناه پشگل می‌شود گرم شد)

پِشکِل ماچُلاغ pešgel mãçolãq: پشگل ماچه‌الاغ (الاغ ماده)، عنبر نساء

پُش‌کلّه‌هَم poš kalle ham: پشتِ سر هم، دنبال هم

پِغِر peqer: فضولات حیوانی (دام‌ها) همراه با پسماندهی علوفه دام، مورد استفاده برای سوزاندن و یا کود

پَکوندَن pakundan: به‌ بند کردن (در مورد تسبیح یا اسپند و امثالهم بهکار میرود)

پِلارِه pelãre: خوشه‌ی کوچک انگور

پِلِه pele: پیاله (پِله چایی: استکان چای)

پِنا penã: پناه، جایی که بادگیر نیست

پَنجا panjã: واحد اندازهگیری وزن، معادل نصف صَدِرَم برابر یک چارک یا 750گرم یا ده سیر یا 160 مثقال

پِنداری pendãri: گویی، آنچنان است که

پورپاخ purpãx: بُراق شدن، با خشم به کسی نگاه کردن

پوز puz: پوزه، چانه و دهان

پوسکاله puskãle: میوه یا دانه‌ی بی‌مغز

پوک puk: پوچ

پَـَن پاره‌کَردن pán pãre kardan: کنایه از لاف‌زدن و گنده‌گویی کردن

پیت pit: حفره ایجاد شده در زمین در اثر ریزش قنات

پیزُر pizor: گیاهی است که در مناطق باتلاقی رشد میکند، بسیار محکم بوده و در گذشته برای بستن دستههای گیاهان و پرکردن پالان از آن استفاده میشده است

پیزُر لا پالون کسی هَشتَن pizor lã pãlune kesi haštan: هندوانه زیر بغلِ کسی گذاشتن

پیزی pízí: ماتحت

پیش دَسّی piš dassi: بشفاب، دوری

‌پیل puil: پول

پیلپیلی رَفتن pil pili raftan: تلوتلو خوردن

پیلی pili: وسیله‌ی چوبی صلیبی‌شکل برای ریسیدن نخ از پشم یا پنبه

پَینار paynãr: واحد اندازهگیری وزن، معادل نصف دَه‌نار برابر یک سیر و چهار مثقال یا 20 مثقال

پِنگ péng: واحد اندازه‌گیری زمانِ آبیاری برابر 6دقیقه

 

ت

تاپه tãpe: پهن گاو

تاپو tãpu: خمره کوچک گلی

تاپوچی tãpuçi: تاپوی کوچک

تاچه tãçe: کیسه‌ی گونیمانند، ساخته‌شده از موی بز برای ذخیره و حمل آرد و گندم و امثالهم

تارّاقّـِه tãrãqqe: ترقه

تار دادن tãr dãdan: فراردادنِ کسی

تار کردن tãr kardan: پراندن، فرار دادن (پرندگان)

تارا تَفرَقِه tãr ã tafraqe: دور از هم، پراکنده، متفرق

تارا تَفرَقِه اُفتادَن tãr ã tafraqe ofãtdan: دور از هم افتادن، پراکنده شدن

تاغار tãqãr: تَغار

تاغارچی tãqãrçi: تَغار کوچک

تاقچِه‌پوش tãqçe puš: پارچه‌ یا ترمه‌ی رزی‌باف، گلدوزی و ململ‌دوزی شده که برای تزئین روی تاقچه می‌اندازند

تاقچه، تاقچه بالا tãqçe, tãqçebãlã: فرورفتگی داخل دیوارهای خشتی در اتاقها، ایوانها و حتی راهرو و حیاط خانهها. در اتاقها معمولاً سه ردیف تاقچه در پایین، وسط و بالا درست میکردند. تاقچههای ردیف پایین را که بعضاً درب داشتند، گنجه؛ و ردیف بالا را هم که ارتفاع کمتری داشت تاقچه‌بالا (: رَف)  میگفتند و بیشتر برای گذاشتن وسایل دکوری و لوکس! استفاده میشد. ردیف پایین را نیز دَرگِی می‌گفتند. چنانچه تاقچه و یا دَرگِی، دارای درب چوبی بود، گَنجِه نامیده می‌شد

تَح کَردَن‏tah kardan : قهر کردن

تُخ tox: تخم، تخممرغ

تُخ رَفتن tox raftan: قطع تخم‌گذاری مرغ، کنایه از: از جنب‌وجوش افتادن

تَخکِش taxkeš: کسی که کارش تختکِشی بود

تَخکِشی taxkeši: درستکردن تختِ (کف) گیوه با استفاده از پارچههای کهنه

تُرتُری tortori: غلتک، چرخ (بیشتر در وسایل بازی بچه‌ها کاربرد داشت)

تَرکَردَن tar kardan: آبیاری‌کردن باغ و کشتزار

تَرکِه tarke: شاخهی باریکِ تازهروییده‌ی درخت

تِرِنگ tereng: سفت و محکم بستن چیزی مانند طناب به دور چیز دیگر

تُروندَن torundan: تاب‌دادن و غلطاندن جسمِِ گرد

تَسمِه tasme: کمربند

تَشی taši: جوجه‌تیغی

تَعّ ta''a: هنگامی که کسی به چیزی اعتراض دارد، برای نشان دادن ناراحتی خود می‌گوید

تَقَلاّ taqallã: تلاش

تِکوندَن tekundan: تکاندادن، انداختن (گردوتِکونی: چیدن گردو از درخت به‌کمک قِلارون)

تُل tol: کنار، بغل

تِلِه‌پیل tele puil: تله‌ی پول؛ کنایه از (خریدن) چیزهای گران‌قیمت و بی‌مصرف

تُلِه جا tole jã: یه تُله جا: یک گوشه جا

تِل‌هم tel ham: کنارِ هم

تِلاطون telãtuin: کلافه (معمولاً کنایه از کلافگی از تب است)

تِلِشنِه telešne: تکه کوچکی از چوب، تراشه‌ی چوب

تِلِکِهبندی teleke bandi: سرهم بندی

تَمّاتِه tammãte: گوجه‌فرنگی

تُمّون tomun: تنبان، شلوار

تَندور tanduir: تنور. که معمولاً در کف مطبخ تعبیه می‌شد

تُنُک tonok: کم‌پشت، نازک

تَنگی غوروب tangi qurub: نزدیک غروب آفتاب

تَنگُش گِرِفتِه tangoš gerefte: ادرار شدید دارد

تَنگُشا خوردکردن tangoš ã xurd kardan: از پسش برآمدن

تَنْگول tangul: بشکن زدن

توبرِه tubre: کوله‌پشتی

توتولی tutuli: زگیل، زایده‌ی کوچک روی بدن

توتِه tuite: قطعهای از ساقهی آفتابگردان خشک‌شده که برای پیچیدن نخ بر روی آن به‌کار میرفت (در عملیات کاربافی)

تورکِه tuirke: دانه، تورکه انگور: دانه‌ی انگور

تُوفیر tófir: تفاوت

تُوُل tovol: تاول

تون tuin: محل آتشدانِ زیر خزینهی حمام

تونتاب tuintãb: کسی که کارش روشنکردن و ادارهی آتشِ تون بود

تونسوزون‌جهندم tuinsuzun jahandam: کنایه از سیاهبودن کسی از کثیفی

تُوِه tove: تابه، تاوه، ظرفی که در آن دانه گندم و سایر دانه‌ها را برشته و بریان کرده یا بو می‌دهند

تَه‌تاغاری  tá tãqãri: کنایه از بچه‌ی آخر خانواده

تَه‌شُو دَر اووردَن‏tášo dar ovordan : تا آخرِ چیزی را مصرف کردن

تـَئی ta'i: ته دیگ

تیارت tiyãrt: تئاتر، نمایش. (تیارت درآوردن: بازی درآوردن)

تیغ‌زاغی tiq zãqi: نوعی خار با برگ‌های نواری خاردار

تیغُش نیمبُرِه tiqoš nimbore: زورش نمی‌رسد

تیلتِه tilte: ترید، خردکردن نان در دوغ، شیر، آبگوشت و...

تِـیم teim: تایم، وقت، زمان

تیمَن tuiman: تومان، ده ریال

 

ث

ثُثل sosl: ثلث، واحد میزان سهم آب کشاورزی برابر یک‌ربع ساعت آب در شش روز

 

ج

جَخ jax: تازه

جِریب jerib: واحد اندازهگیری مساحت، برابر 10 قِفیس، تقریباً برابر 1080 مترمربع

جِزّ jezz: درد، داغ (جِزّ‌ِ جیگر بزنی: یکنوع نفرین، درد جگر بگیری)

جُسّـَن jossan: پیداکردن ـ جُس: پیدا کرد

جَعدِه ja'de: جاده

جَکاجونِوَر jakãjunevar: کنایه از جانوران موذی

جَل jal: زود

جُل jol: مفروش کهنه، پارچه زیر پالان

جِل‌اومَدَن jel umedan: ترش‌شدن، ترش‌کردن معده

جَلَب jalab: زیرک، آبزیرکاه، حقهباز

جَلَبی jalabi: شیطونی، اذیت

جَلدی jaldi: فوری

جُل‌وِزَغ jol vezaq: جلبک

جِلیذقِه jelizqe: ژیلت، جلیقه

جُم jom: تکان. جُم خوردن: تکان خوردن، جُم دادن : تکان دادن

جوق juq: جوی آب

جوم jum: جام، ظرف مسی یا ورشویی

جوم پا سَموَر jum pã samvar: جامی که زیر شیر سماور می‌گذارند

جون‌بِسر jun besar: کلافه (معمولاً کنایه از کلافگی ناشی از سردرگمی همراه با شلوغ‌کاری است)

جونَمّـَرگ junammarg: جوانمرگ

جونا جِلا jun ã jelã: توانایی، قوت

جووال juvãl: کیسه‌ی مخصوص گندم و آرد

جَهَندَم jahandam: جهنم

جی : دالّی (کلمهای که پس ار آشکار شدن در مقابل بچههای کوچک میگویند)

 

چ

چاپوق çãpuq: چُپُق

چاپول çãpul: دستزدن، کفزدن

چاپون çãpun: چوپان

چاچُو çãçó: چاچَب، چادر محلی

چارتاق çãrtãq: دربِ کاملا باز

چارقَد çãrqad: روسری

چارگَرد çãrgard: چرخ مخصوص انداختن کلاف نخ برای ماسوره‌کردن نخ (از وسایل کاربافی)

چارِه çãre: سرتاس؛ وسیلهای که در خواربار فروشیها برای برداشتن حبوبات از آن استفاده میشود

چاقشدن çãq šodan: خوب شدن از مریضی

چالِه‌کارگا çãle kãrgã: چاله‌ی کوچکی که در زمین حفر می‌کردند، برای نصب کارگا بر روی آن

چالِه‌کُرسی çãle korsi: چاله‌ای که بر روی زمین و زیر کرسی می‌کنند و بجای منقل، برای گذاشتن ذغال گداخته استفاده می‌کنند

چایِمون çãyemun: چاییدن، سرما خوردگی (چایِمون کرده: سرما خورده)

چایدَن çãydan: سرما خوردن

چُپ شدن çop šodan: خیط شدن

چَپِه çape: کف دست. بیریز تو چَپِه‌ت: بریز کف دستت. چَپِه‌تُو بیگیر: دستت را باز کن.

چَخریسی çaxrisi: چرخ نخریسی، برای ریسیدن نخ و یا پر کردن ماسوره به کار می‌رفت

چَخمالی çaxmãli: موم

چِراغ زَنبوری çerãq zanbuiri: چراغ توری، چراغی که دارای مخزنی نفت در پایین است و با تلمبه‌زدن، نفت تحت فشار قرار گرفته و به بالا هدایت شده، در اثر گرما به‌بخار تبدیل شده، می‌سوزد و روشنایی تولید می‌کند.

چِراغ سه‌فیلتِه‌ی çerãq se filtey: چراغ سه‌فتیله‌ای که برای پخت غذا به‌کار می‌رفت.

چِراغ مَرکَبی çerãq markabi: چراغ‌فانوس

چراغ موشی çerãq muiši: چراغ کوچک نفتی با فتیلهی نسبتاً باریک برای روشنایی

چَرب و شیرین çarb o širin: ترحلوایی که با شیره‌ی انگور می‌پزند

چَرخی چا çarxi çã: وسیلهای برای آبکشی از چاه

چَرِّ‌ِه çarre: قیچی مخصوص پشم‌چینی گوسفند

چِزوندَن çezundan: اذیت کردن، تحت فشارگذاشتن

چِشام کَف پادçešãm kaf pãd : در مقام تحسین از بچه‌ها گفته می‌شود

چِش پالوندَن çeš pãlundan: چشم‌به‌راه بودن، در انتظار بودن

چِشدُ خُدکون çešdo xod kun: حواست را جمع کن

چِش‌سیفید çeš sifid: خیره‌سر

چِغِره‌ی çeqerey: سفت و سخت شده‌ی هر چیز

چِفتا ریزِه çeft ã rize: دو وسیلهی آهنی برای بستن دو درب یا درب و چارچوب به یکدیگر و قفل کردن آن

چِفتِک گِرِفتَن çeftek gereftan: چفت ‌کردن دست‌ها به یکدیگر؛ گرهکردن دو دست برای کمک به بالا رفتن کسی

چکُچُولِه çakoçóle: کج شده (کج و کُوله)

چِل çel: دیوانه

چِلالی çelãli: سبد کوچکی که با سفال (ساقهی گندم) درست میشد و برای نگهداری اشیاء کوچک بهکار میرفت

چَلغوز çalquz: فضلهی مرغ و خروس

چُلُفتی çolofti: تکه چوبهای نازک که برای روشنکردن آتش مورد استفاده قرار میگیرد

چِلوندَن çelundan: فشار دادن

چُله çole: پنبه، پنبه‌ی زده شده و پاک‌کرده، پنبه‌ی پوش داده شده و لوله شده، آماده برای نخریسی (گیساش مثه چُلهِ‌س: کنایه از سفیدی موی کسی)

چِلهچُو çele çó: شایعهپراکنی (چِلهچُوچی: کسی که شایعهپراکنی میکند)

چُمّـُلِه çombole: مچاله

چِناق‌دونی çenãq duni: گلو. سنگدان مرغ را هم گویند

چَنبَری çanbari: وسیلهای تیوب مانند و پارچهای که زنان، برای حمل سبد و بقچه و غیره با سر، بر روی سر میگذاشتند

چَنگ ولولِه çang o lule: چنگ‌زدن و درهم‌پیچیدن

چَنگولی çanguli: چنگ‌زدن

چُو çó: شایعه

چُو اِنداختن çó endãxtan: شایعه کردن

چوری çuri: جوجه

چُوشیکردن çóši kardan: خواندن مدح ائمهاطهار با صدای بلند در کوچهها که خبر از عزیمت یا برگشت فردی یا افرادی از زیارت را میدهد

چوق çuq: چوب

چوقَط çuqat: چوب‌خط. قطعه چوبی که به‌عنوان صورتحساب بین مشتری و دکاندار، به‌ازای مبلغ خرید معینی بر روی آن یک علامت حک می‌شد.

چوقَط وَرکَردَن çuqat var kardan: هزینه‌ی کسی را زیاد کردن

چوقولی çuquli: شکایت

چول çul: آلت پسربچه‌ها

چوم çum: وسیلهای برای خردکردن گندم (جدا کردن دانه گندم از خوشه)

چوم çum: چه میدانم

چوم‌کِشی çumkeši: عمل خردکردن گندم به وسیلهی چوم

چی çí: کوچک، به‌دنبال بعضی از اسامی برای رساندن مفهوم کوچک‌شده می‌آید، مانند قاشوقچی: قاشق کوچک، قاشق چای‌خوری؛ عاموچی: عموی کوچک، اصطلاحاً به پسرعمو گفته می‌شود.

چینِه çíne: دیوار، دیوار گلی

 

ح

حادِق hãdeq: باهوش، زیرک

حادِق باش hãdeq bãš: مواظب باش

حاصِل hãsel: محصول

حالیدشد hãlid šod: فهمیدی

حَج آوقو haj oqó: حاجآقا

حَجی haji: حاجی

حَروم شدن harum šodan: مُردن حیوانات حلالگوشت

حِس نداشتن hes nadãštan: جون نداشتن

حُکمَن hokman: یقیناً، حتماً

حََکّـِه hakke: مرض، خارش. این حرف به‌صورت معترضه استفاده می‌شود، مثلا می‌گویند: حکه داری؟ یعنی آزار داری؟

حُلّـَر hollar: دانه‌ی تیره‌رنگ از گونه‌ای گیاه به‌نام گِرگِرو، که برای خوراک دام می‌کارند

حَنجَلِه hanjale: حجله؛ حَنجَلِه‌خونِه: حجله‌گاه

حَنجَلِه هووار hanjale huvãr: کسی که خبر بد را به‌طور ناگهانی بگوید، کنایه از آدمی که خبرهای بد را به‌صورت بدتری بازگو می‌کند نیز هست

حَنِی haney: حنایی‌رنگ

حَیات hayãt: طویله سرباز برای نگهداری دام و احشام

 

خ

خاجیجی xãjiji: نوعی سبزی خودرو که برای پختن آش مورد استفاده قرار می‌گیرد

خارسو xãrsu: مادرزن، مادرشوهر

خارکَردَن xãr kardan: شانه کردن

خاگینِه xãgine: کوکویی که با سبزیجات خشکشده درست میکنند

خالِهچی xãleçi: دخترخاله

خُدابِرِه xodãbere: کجا می‌ری

خُداقُوّ‌َت xodã qovvat: خسته نباشی

خَردِجال xardejãl: خرِ دجّال؛ کنایه از اموری بیهوده برای سرگرم کردن مردم

خَرَند xarand: حیاطِ خانه

خَفت xaft: خبط، اشتباه

خِفت xeft: گره

خُل xol: ترکیب آتش و خاکستر برای ریختن روی کماجدان

خِلا xelã: توالت

خُمرِه xomre: ظرف سفالی بزرگ

خُنُک xonok: خنک

خُنُکون xonokun: زمان خنکی هوا

خوارا زار xãr ã zãr: علیل و ذلیل

خودبین نشدن xodbin našodan: بهخود زحمت ندادن (کنایه از تنبلی)

خونِه xune: اتاق

خوین xuin: خون

خِیرا خُشی نَیدِه xeyr ã xoši nayde: خیر و خوشی ندیده؛ در مقام بد و بیراه به کسی گویند

خِیر نَبینی xeyr nabini: خیر (خوشی) نبینی

خِیرنَیدِه xeyr nayde: خیرندیده

خیره‌سَر ‏ xire sar: لجباز، یک‌دنده

خیشا قُوم xiš ã qóm: اقوام، فامیل

خیک xik: مَشک؛ ظرف چرمی از پوست گوسفند، بز و یا گوساله

خیک‌زَدَن xik zadan: مَشک زدن؛ تکان دادن مشکِ حاوی دوغ تا جایی که کره‌ی آن جدا شود.

 

د

دِ de: حرفی که قبل از فعلهای امری میآید و علامت تأکید بر آن است (مانند: دِیالاّ، دِبوگو، دِبُدُو)

داردارِه dãrdãre: آبشارهای کوچک بر روی جویهای آب

دالاقّی dãlãqqi: تقلب

دالون dãlun: دالان، کوچه سرپوشیده

دایزِه dãyze: خاله

داییچی dayiçi: پسردایی

دُبُر dobor: بز نر اخته شده

دَربِچّـِه darbeççe: دریچه‌ای کوچک در مغازهها که خانمها و بچهها از آنجا خرید می‌کردند

دَرگا dargã: درگاه، آستانه‌ی درب

دَرگِی dargey: درگاهی، محلی در زیر طاقچه که در آن وسایل منزل قرار می‌گیرد

دِروندَن derundan: پاره‌کردن، جردادن

دِریجِه derije: دریچه، سوراخ تعبیه شده در سقف مطبخ برای تامین روشنایی و تخلیه دود، که در بالای آن تخته‌سنگی بر روی سه یا چهار پایه‌ی گلی قرار می‌گرفت

دَسگَردون dasgardun: وام، وام گرفتن، دست‌به‌دست کردن مال و پول

دس‌نُماز dasnomãz: دست‌نماز، وضو

دستیانِه dasyãne: دسته هاون، تکه چوب استوانه‌ای که میانه‌ی آن (برای گرفتن در دست) باریک است

دُشکی doški: کلافِ نخِ کوچک که از دستگاه نخریسی درآورده می‌شود.

دُشمِل došmel: غده‌های سفت در گوشت گوسفند

دُشمون došmun: دشنام، فحش

دَفتین daftin: وسیله‌ای شانه مانند در کارگا (دستگاه کرباسبافی)، برای بهم فشرده کردن نخ‌های پود؛ همچنین وسیله‌ای کوچک که به‌همین منظور در قالیبافی استفاده می‌شود

دقّا دِلی deqq ã deli: تلافی

دِل‌بِخِی del be xey: دلبخواهی

دِل‌بِه‌هول del be hul: نگران و گوش به‌زنگ

دِلچِلماسِه گِرِفتَن del çelmãse gereftan: چندش شدن، کلافه شدن از حرف‌ها و کارهای تکراری

دِلغَشِه del qaše: ضعف از گرسنگی

دِل‌گُندِه del gonde: کنایه از آدم بی‌خیال

دِلَنگون delangun: آویزان

دَلّـِه dallé: پیت، دبه

دَم اُفتُو dam oftó: نزدیک طلوع آفتاب

دَمادوم demãdum: کانال کوچکی که از کنار تنور به زیر آن، برای هوادهی به تنور، حفر می‌شد

دِماغُد چاقِه demãqod çãqé: خوبی؟، سرحالی؟

دَم به‌دِیقِه dam be deyqe: هر دقیقه، دقیقه به‌دقیقه؛ انجام و تکرار کاری پشت‌سرهم

دَمپُختی dampoxti، دَمیdami: برنج دمپختک

دَما دول dam ã dul: وقت، موقع، هنگام

دَم وَر پَسِه damvar passé: به ترتیب از ابتدا

دَه‌نار dánãr: واحد اندازهگیری وزن، معادل نصف بیس‌ُپنج یا دو سیر و نیم یا 40 مثقال

دَندِه پـَهن dande pán: بی‌خیال، بی‌غیرت

دُوری dóri: بشقاب

دول dul: دلو آبکشی، سطل لاستیکی

دولچِه dulçe: سطل کوچکِ مسی که در حمام برای آب ریختن بر سر و بدن استفاده می‌شد

دُونِه‌دادن dóne dãdan: دود دادن؛ گرفتن زخم بر روی دودِ بعضی از مواد (مانند پشگل ماچه‌الاغ) به‌منظور ضدعفونی کردن یا درمان آن

دوواچی duvãçi: کهنهی بچه، پارچهای چندبار مصرف بهجای پوشکهای فعلی

دِی dey: ده

دیزی دَناری dizi dánãri: زودجوش، عصبی. کنایه از کسی که صبر و تحملش اندک است

دیشُو dišó: دیشب

 

ذ

ذَرع zar': واحد اندازه‌گیری طول، تقریباً برابر یک متر (104 سانتیمتر)

ذِلِـّه zelle: به‌تنگ آمدن، به‌ستوه آمدن

 

ر

رأی به رأیی ráy be ráyi: دمدمی‌مزاج، کسی که دائماً نظرش عوض می‌شود

رَخت raxt: لباس

رَشن rašn: وقت آبیاری؛ از رشن افتاده: از وقت آبیاریش گذشته، رشن‌آمدن وقت آبیاریش شده

رَعیَتی ra'yati: زمینهای کشاورزی اعم از باغ و لته

رَگا ریشِه rag ã riše: نژاد، تخمه

روز ندادن ruz nadãdan: امان کسی را بریدن، تحت فشار گذاشتنِ کسی

روزا وَر ruz ã var: هنگام روز (تا وقتی روز هست)

روشنا rušnã: روشنی

رونِکی runeki: تسمهای چرمین که برای نگهداشتن پالان از پشت ران الاغ رد میکردند

روم سیا rum siyã: برای اظهار شرمندگی گویند

 

 

حروف اضافه

ای: اِ (کسره‌ی اضافه)؛ در بیشتر موارد،کسره‌ی اضافه به‌صورت ای ادا می‌شود؛ مثلاً بُنگی صُح به‌معنای بانگِ اذانِ صبح، و یا شوتِکی مقبیل به‌معنای سوتکِ قشنگ[1]. در مواردی هم کسره‌ی اضافه کلاً حذف شده و بیان نمی‌شود، مانند تِلِه‌پیل: تله‌ی پول

آ: را (علامت مفعول بیواسطه)؛ وقتی کلمه را به‌دنبال اسمی گفته می‌شود، را به آ بدل می‌شود؛ مانند قِلاغا تار کون: کلاغ را بپرون (فراری بده) و یا لُچیشا بیگیر (لُچ‌یش‌ا): دستش را بگیر. البته در زبان محاوره‌ای فارسی، کلمه‌ی را به اُ بدل می‌شود؛ مانند دستشُ بگیر.

ا‌ِی: ‌ای (ای مصدرساز و ای نسبت)؛ در بیشتر موارد، این ای به‌صورت اِی تلفظ می‌شود؛ مانند حَنِی: حنایی، یا دِلبِخِی: دلبخواهی

اُ (مخفف و عطف): در اکثر موارد به‌صورت آ ادا می‌شود؛ مثل پَکا پَهلو (پک و پهلو)

 


[1]- در زبان پهلوی و پارسی کهن نیز کسره‌ی اضافه را به‌صورت «ای» ‏ادا می‌کرده‌اند. نک:  فرهنگ فارسی به پهلوی، تألیف دکتر بهرام فره‌وشی، ص 49.

 

 

 

ویرایش 1.7 - تیر‌ماه  1401