دربارهی اسفیدواجان و اَران |
|
تاریخچه
|
روستاي
اِسفيدواجان
(به لفظ محلي اِسفياجون) در جنوب غربي تيران
(يکي از شهرستانهاي استان اصفهان)، واقع شده و رودخانهاي در شمال اسفيدواجان مرز
بين آنهاست. اسفيدواجان شايد يکي از قديميترين روستاهاي استان اصفهان باشد و بنا
به گفته برخي، قدمت آن به پيش از اسلام ميرسد.
در مورد وجه تسميه اسفيدواجان روايات گوناگوني ذكر شده است:
1.
يكي از اين روايتها اسفيدواجان را معرب واژه اسپيدواگان ميداند
كه در متون قديمي زرتشتي به معني خاك سفيد ميان دو رودخانه است (اینجا). دو رودخانه فصلي از شمال و جنوب
اين منطقه ميگذرد كه باعث سکونت در این منطقه شده است. نگارنده، شخصاً دربارهی
کلمهی اسپيدواگان چیزی در فرهنگ لغات زردشتی و پهلوی نیافت؛ اما سه واژهی ((سْپِت))
(spet) بهمعنی سفید، ((دوَ)) (dvaa)
بهمعنی دو و
((تَجَن))
(tachan)
بهمعنی روان و جاری؛ در فرهنگ لغات زردشتی وپهلوی وجود دارد که بر اساس آن، میشود
گفت، اسفيدواجان ابتدا
((سْپِت
دوَ تَجَن))
بوده و ازآن میتوان مفهوم خاك سفيد ميان دو رودخانه
را برداشت کرد.
2.
بهباور برخی، نام اسفیدواجان، در ابتدا
سپیدوَجَن بوده است. در لغتنامه دهخدا، وَجَن به معنی زمین سخت سنگریزهدار (اینجا)
است؛ و بر این اساس، اسفیدواجان،
خاک سخت سنگریزهدار و سفید معنی میدهد. 3. در این باره هم برخی بر این باورند که وَجَن به معنای جامه و پوشش است و در نتیجه، اسفیدواجان را به معنی سفیدجامگان میدانند.
روستای اسفیدواجان، از دو محله تشکيل شده است:
محلهي پايين در شرق و محلهي ميان يا جوق
بالا در غرب. این دو محله در شرق
اَران قرار گرفتهاند. با توجه به اینکه نام قدیمی اَران،
اِران (eraan) بوده که در زبان پهلوی به معنی ایران و سرزمین
آریایی است؛ میتوان
نتیجه گرفت که این سه محله و روستا (اِسفيدواجان و اران) قدمتی دیرینه دارند.
این سه روستا به طوری در کنار هم قرار گرفتهاند که شاید
بتوان آنها را یک مجموعه دانست ولی هنوز هم مرزهاي نامحسوسي آنها را را از هم جدا
کرده است. لهجهي مردمان آنها با هم متفاوت است و اهالي، اين لهجهها را به خوبي از
هم باز ميشناسند.
|
راههای مواصلاتی
|
در قديم، تنها راه مواصلاتي اين روستا به تيران و نجفآباد، جادهي
شوسهاي بود که از عزيزآباد
و کوهان (اين دو روستا به لفظ محلي
عَزّاِباد و
کُوهن ناميده ميشوند و هر دو در شرق اسفيدواجان
قرار دارند)؛ ميگذشت و به جادهي آسفالتهي
تيران-نجفآباد ميرسيد.
در سالهاي دههي پنجاه خورشيدي، دولت اقدام به ايجاد شهرکي در حدود يک
کيلومتري شمال اين روستا نمود که اکنون بهنام شهرک
شمالی
شناخته میشود. جادهي آسفالتهاي نيز به طول دو کیلومتر از محلهي ميان کشيده شد
که پس از گذشتن از اين شهرک، به جادهي آسفالتهي
تيران-داران وصل ميشد. از آن پس اين جاده به جادهي
اصلي مواصلاتي روستا به تيران و نجفآباد تبديل شد. در اوایل سالهاي دههي 60 خورشيدي، به همت يکي از اهالي محله پايين به نام حاج حسن مختاري معروف به شهردار و با کمک و همياري نیکوکاران، بخشي از جادهي شوسهي قديمي (فاصلهي بين اسفيدواجان و جادهي تيران-شهرکرد) به طول سه کیلومتر، آسفالت شد و اين جاده اکنون جادهي اصلي اسفيدواجان-تيران محسوب ميشود.
حاج حسن مختاری |
توسعهی اسفیدواجان
|
در اوایل سالهاي دههي 60 خورشيدي، به همت نیکوکاران محلهی پایین، بخشی
از مزرعهی متروکهای واقع در جنوب اسفیدواجان، معروف به مندرجان، به قطعات پانصدمتری تقسیمبندی شده و بر اساس نقشه شهرسازی، به اهالی
محلهی پایین برای خانهسازی واگذار گردید. این قسمت از مزرعه، پس از ساخت و ساز و
توسعه، به
شهرک
جنوبی معروف شده است. بخشی از زمینهای
واقع در شرق این زمینها نیز به قطعات بزرگتر تقسیمبندی شده و برای احداث
کارخانه سنگبری
و مغازه؛ به داوطلبان واگذار گردید. این قسمت از مزرعهی مندرجان بعدها به
شهرک صنعتی اسفیدواجان تبدیل شد. مبالغ دریافتی از خریداران زمینها در
اختیار هیات امنائی تحت عنوان
عمران در وحدت قرار گرفته و صرف عمران و
آبادی اسفیدواجان و شهرک جنوبی گردید.
در شهرک صنعتي اسفيدواجان، بالغ بر سيصد کارخانهي سنگبري در حال فعالیت
است.
در تقسیمبندی جدید کشوری، در سال 1366، روستاهای اسفیدواجان و اَران به
شهر تبدیل شده و با نام
رضوانشهر، جزو توابع شهرستان
تیران و کَروَن قرار گرفته است. |
شغل مردم
|
از قدیمالایام، شغل اصلی مردم اسفیدواجان، دامداری و کشاورزی بوده است.
زمینهای کشاورزی به دو دستهی باغ و
لَتّه تقسیم شده بود. در باغها،
اکثراً مُوهای انگور، غالباً عسگری، کاشته بودند و در هر باغی، تعداد محدودی درخت؛
شامل گردو، بادام، آلوزرد بخارا، آلبالو، توت، به و سایر انواع میوه هم وجود داشت.
در لَتّهها؛ اکثراً گندم و یا
گُلِنگار و یونجه کاشته میشد. گلنگار
و یونجه را بهعنوان خوراک دام و گندم را بهمنظور خوراک سال و یا فروش میکاشتند.
اکثر مردم چند گوسفند، بز و یا گاو و تعدادی مرغ و خروس در خانه نگهداری
میکردند.
برخی از زنان هم علاوه بر کارِ خانهداری، نگهداری از مرغ و خروسها،
دوشیدن شیر دامها و تهیهی لبنیات از شیر؛ به
کاربافی (کرباسبافی)
نیز میپرداختند. به این منظور در گوشهای از
صَندوقخونه یا ایوان،
کارگاهی دایر کرده بودند.
برای بافت کرباسهایی بهمنظور استفاده بهعنوان چاچو یا بخچهرختخواب، از نخهایی که به رنگهای مختلف رنگرزی کرده بودند وآنها را بهصورت متناوب و منظم در تار و پود مورد استفاده قرار میدادند، استفاده میشد.
در بافت کرباسهایی بهمنظور استفاده بهعنوان لباس، از نخهایی که یکدست به رنگ آبی یا سورمهای یا رنگهایی از این دست، رنگرزی شده بود، استفاده میکردند.
کرباس بافته شده با نخهای یکدست رنگ شده کرباسهای دیگر را با نخهای سفید بافته و سپس برای چاپ نقش و نگار بر روی آن، آنها را به کارگاههای قلمکاری میدادند.
در برخی از خانهها نیز کارگاههای
قالیبافی بر پا بود که زنان در اوقات بیکاری به کارِ
قالیبافی مشغول میشدند.
از اواسط دههی 1320 خورشیدی، کمکم مهاجرت افرادی از روستا، برای کار در
تهران، شروع شد. تعدادی هم برای کار به آبادان رفتند. بعضی از افراد، بخصوص از
اهالی اَران، به کویت رفتند. آنهایی که به تهران رفته بودند، به کار
سنگتراشی روی آوردند. کار آنها تراش بلوکهای کوچک
سنگ، با دست، برای نصب در نمای ساختمانها و سنگفرش کف؛ بود.
رفته رفته، مهاجرت به تهران زیادتر شد و اسفیدواجانیهای ساکن تهران، دست
به برپایی کارگاههای سنگتراشی در
میدان شوش تهران زدند و در آنجا به کار پرداختند.
تعدادی از افراد هم بهصورت فصلی برای کار به تهران میرفتند و در فصول کشاورزی نیز
در روستا به کار کشاورزی میپرداختند.
به این ترتیب بود که شغل بیشتر اهالی اسفیدواجان،
فرآوری سنگهای ساختمانی
شد. در حال حاضر تعداد زیادی از سنگبریها و کارگاههای فرآوری سنگ واقع در شهرهای
حسنآباد تهران، قم، اصفهان، نجفآباد و شهرک صنعتی اسفیدواجان؛ متعلق به اهالی
اسفیدواجان و اران است. |
محصولات |
اهمانطور که گفته شد، یکی از محصولات اسفیدواجان،
انگور عسگری بود که هنوز هم در تعدادی از باغهای
موجود برداشت میشود. انگورهای عسگری برداشت شده از باغات را اکثراً بر بند انگور
میبندند و در
بالخونه بر میخهای چوبی آویزان
میکنند تا به مرور زمان خشک شده و به
کشمش تبدیل شود و کشمشهای مازاد بر نیاز را
میفروشند. انگورهای برداشت شده از باغات بزرگ را هم معمولاً به فروش
میرسانند.بعضاً مقداری از انگورها برای پخت شیره،
مورد استفاده واقع میشد.
از دیگر محصولات اسفیدواجان، در قدیم،
گندم بود. گندم مازاد بر نیاز سالانه، فروخته میشد.
سیلههای گندم درو شده، پس از خورد کردن با
چوم و
بُوجاری کردن، به گندم تبدیل میشد. در
اسفیدواجان قدیم، چند آسیاب آبی و موتوری وجود داشت که برای آرد کردنِ گندم مورد
مصرف سالانه مردم مورد استفاده قرار میگرفت. هنوز هم بقایای خرابهی آسیاب آبیِ
معروف به آسیاب سِداحمد، در صحرای
لِورک موجود است.
همانطور که گفته شد، گردو و بادام هم یکی دیگر از محصولاتی بود که معمولاً
مازاد بر نیاز آن به فروش میرسید. در حال حاضر، بدلیل تغییر شغل اکثر مردم (بهدلایل ذکر شده در بالا)، محصول گندم نزدیک به صفر رسیده و برداشت انگور از باغات نیز بطور فوقالعاده چشمگیری کاهش یافته است.
علی مختاری
1400 - 1389 هـ. خ. فرهنگِ گویش، لغات و اصطلاحات و ضربالمثلهای مردم: از آ تا ر فرهنگِ گویش، لغات و اصطلاحات و ضربالمثلهای مردم: از ز تا ی
|
اسفیدواجان و اران در میهن بلاگ
در اینجا، بخشی از دستنوشتههای مرحوم حاج جعفر مختاری (شاعری از اهالی اسفيدواجان، 1310 تا 1375 هـ.خ.) را که مربوط به تاریخچهی محله پایین است، ملاحظه میکنید:
زادگاه من قريهايست به نام اسفيدواجان واقع در بيست و چهار كيلومتري غرب نجفآباد، شهرايثار و علم و شهادت. اين قريۀ مشجر و زيبا و سرسبز، از نظر مِلكي به شهر تيران چسبيده و از نظر محل سكونت سه يا چهار كيلومتر [با آن] فاصله دارد و بطرف غربي شهر تيران واقع ميباشد. به نام كروند پائين هم گفته ميشود.
قريۀ زيبا كه اكنون به نام رضوانيه و يا رضوانشهرِ به ثبت نرسيده نامگذاري شده است ولي نام قديمي او كه اسفيدواجان گفتهاند بسيار زيباتر و به مناسبت ميباشد. اين قريۀ سرسبز كه مانند قطعه مخمل سبزي در ميان دو رود يا دو دره واقع شده است خاك او بسيار سفيدتر از خاكهاي آنطرف رود ميباشد. منطقۀ بياباني پوشيده است از بوتههاي خارهاي وحشي و خاكش هم خيلي سرخرنگ ميباشد. سلسله جبالهائي در سمت جنوب به نام كوههاي برزگله و در سمت شمال رشته كوههائي به نام قاماشلو. جبال ديگري كه اين قريۀ زيبا سر در دامانش نهاده است و افتخار همجواريش را دارد از چند جبل تشكيل شده [يكي] كمرگر كه به لفظ محلي يعني [اينكه] گياه يا بوتهاي در او يافت نميشود. در جوارش كوهيست به نام كلاه قاضي و ديگر به نام تختي . در قلۀ اين جبل سنگري كه هنوز آثارش وجود دارد، مركز ياغيهائي بوده در زمان سلطنت احمدشاه، كه سركردهشان رضاخان جوزداني بوده [است].
در سالهاي ... اين منطقه مورد تاخت و تاز اين ياغيان بود. (قله [اين كوه] چنان واقع شده [كه] اين منطقه را بطور كلي از قبيل تيران، اسفيدواجان، اران، عزيزآباد، قاراتپه، فضلآباد و غيره را از سنگر زير نظر دارد). راهزني و غارتگري مردم محروم اين منطقه ادامه داشته. بزرگترها تعريف ميكنند كه مردم هرچه اندوختۀ خوراكي و خواروبار داشتند، همه را غارت كرده و به كوه ميبردند. مردم شبها در محل كه داراي چهار يا پنج دروازه بوده محصور ميشدند و دروازهها را بهروي خود ميبستند و بالاي برج دروازهها با اسلحۀ گرم نگهباني ميدادند و هركس خانه خودش شبها با بيداري بهسر ميكرده و شعارش بالاي بامها بيدار باش، هادقباش [(یعنی بهوش باش)] بود.
در تاريخ 1317 كه بنده به خاطر دارم، پنج درب بزرگ سنگي كه هركدام بطول 2 و نیم متر و عرض 1 متر و 70 سانت تقريباً و 10 سانتيمتر پهنا كنار ديوارها گذاشته بود [كه قبلاً دروازۀ ده بودهاند]، و كمكم شكسته شدند. سرِ دربها برج مانندي براي تيراندازي بر روي دشمن با شبكههاي متعدد ساخته بودند [كه] تا زمان ما يكي دو تا باقي و اكنون همه خراب [شده] براي خيابان سازي و درها هم انزواي خود را اعلام كردهاند. در زمان رضاخان ياغي شخصي به نام ظلالسطان كه از شاهزادههاي قاجار بوده حاكم اصفهان بود و براي قلع و قمع ياغي مذكور از لرهاي بختياري استمداد ميكرد و كاري از پيش نميبرد. پس از آن از روسها مدد ميطلبد و روسها وارد اصفهان و در اسفيدواجان اردو ميزنند و مدتي با درگيريهاي فراوان، خان را به وحشت انداخته، سنگر را ترك ميكند و فرار را بر قرار اختيار كرده تا در يكي از باغهاي محمدي واقع در كروند بالا دستگير و به جوخۀ اعدام سپرده ميشود. اگرچه آن اول ياغيگري و يا آخرين نبود و اين [محل] از [اين] قتل و غارتها بخود بسيار ديده.
شادروان حاج جعفر مختاري در روز دوشنبه دوم فروردين 1310 (سوم
ذيقعده 1349) در روستاي اسفيدواجان از توابع نجفآبادِ اصفهان ديده
به جهان گشود. او تنها پسر خانواده بود؛ با چهار خواهر به نامهاي
شيرينجان، خاتونجان، سكينه و فاطمه. هفت ساله بود كه پدرش، حاج
رمضانعلي، دارِفاني را وداع گفت (1317/3/11). او كه در خانواده
نسبتاً مرفهي بهدنيا آمده بود، با فوت پدر بهناچار دوران نوجواني
و جواني را با سختي و مشقت پشت سر گذاشت.
در سالهاي نوجواني، چند سالي در مكتبخانهي ملا مهدي، خواندن و نوشتن را فرا گرفت. در 20 سالگي، با دختري از بستگانش بهنام ربابه، فرزند مشهدي عباسِ حاج بخشعلي، ازدواج كرد. پس از آن براي كار در شركت نفت به آبادان رفت. در آنجا مدتي نزد دايياش (احمد آقا) اقامت داشت تا اينكه خبر فوت مادر او را مجبور به بازگشت به وطن كرد (سال 1331). او در تمام سالهاي جواني كه در اسفيدواجان اقامت داشت، در مراسم تعزيه (كه در آن دوران و تا همين اواخر هم در اسفيدواجان به مناسبتهاي مختلف برگزار ميشد) شركت ميكرد و نقشي در آن تعزيهها بهعهده ميگرفت و از همينجا بود كه با شعر و شاعري آشنا گرديد. يكي از كارهايش در سالهاي بعد، جمعآوري و تدوين «نسخه*هاي تعزيه» شد.
او در سالهاي پس از فوت مادر، بهكارهاي مختلفي رو آورد تا اينكه در سال 1337 بهكمك يكي از دوستانش بهنام مشهدي عليآقا مجدآبادي، در شركت واحدِ تهران بهعنوان كمكراننده مشغول بهكار شد. از زماني كه در تهران سكني گزيد، ضمن ارتباط با محافل مذهبي و مطالعه اشعار ميرزاده عشقي، سید اشرفالدین گیلانی (نسيم شمال) و... با مسائل سياسي-اجتماعي روز آشنا شده و آنها را پيگيري ميكرد. بهنظر ميرسد سرودن شعر را در اين سالها شروع كرده است. بيشتر اشعار سروده شده در آن دوران، در دفتر هشتم آمده است. در اين دفتر برخي از وقايع سياسي-اجتماعي آن دوران (سالهاي 1338 تا حدود 1350) را بهنظم كشيده است. شايان ذكر است كه بسياري از اشعار اجتماعي دورانِ پيش از انقلاب، تحت تأثير محافل مذهبي آن زمان و كتابهاي مذهبي قديمي، مانند زينتالمجالسِ مجلسي، سروده شده است. اشعاري در ذم مشاركت زنان در امور اجتماعي، ذم موسيقي و قصايدِ شرح معجزات ائمهي معصومين. در ديماه سال 1339، خانوادهي خود را از اسفيدواجان به تهران منتقل كرد.
در سال 1346 پس از اخذ گواهينامهي پايه يك رانندگي به سمتِ
رانندهي شركت واحد ارتقاء يافت. در سالهاي پيش از انقلاب،
بهكمك يكي از دوستانش بهنام آقاي اَفچنگي، رسالهي آيتالله
خميني را بين دوستان و آشنايان توزيع ميكرد. اوكه درسالهاي
پيش از انقلاب همهي آرزويش برقراري حكومت اسلامي در ايران
بود، پس از انقلاب، (در سال 1359) با استفاده از مقررات شركت
واحد؛ خود را بازنشسته كرد. از آن پس بيشتر وقت خود را در
اسفيدواجان سپري ميكرد و به سرودن اشعار حماسي براي رزمندگانِ
جبهههاي جنگ ميپرداخت.
در اين دوران، زماني در «شوراي**
روستاي اسفيدواجان» عضو بود و مدتي نيز در مخابراتِ اين روستا
كار ميكرد. در شهريور سال 1363 به مكه مشرف شد و به آرزوي
ديرينهي خود جامهي عمل پوشانيد.
در تابستان سال 1365، چهارمين فرزندش، قاسم، در كنكور شركت كرده و در رشتهي داروسازيِ دانشگاه اصفهان پذيرفته شد. قاسم، پساز آنكه مشخص شد بايد در ترم بهمنماه ثبتنام كند، در آذرماه و بهدلخواه خود، همراهِ لشگر محمد رسولالله، به جبههي جنگ اعزام شد و در 25 ديماه در جبههي شلمچه (عمليات كربلاي 5) به شهادت رسيد. شهید قاسم قبل از آن نيز چند بار، در دوران دبيرستان، به جبهه رفته بود. از زمان شهادتِ قاسم، عزلت و خانهنشيني او شروع شد كه تا پايان عمر ادامه داشت.
در اواخر پائيز 1375 جهت معالجه بيماري ريوي خود در بيمارستان شهيد لبافينژاد بستري شد. او از سالهاي جواني به اين بيماري دچار شده و در اثر معالجه تقريباً بهبود يافته بود. در ماههاي آخر، بيماريش عود كرده و شدت يافته بود. پس از ده روز بستري در بيمارستان، بهبودي نسبي حاصل شده بود و او آمادهي مرخص شدن از بيمارستان بود كه در روز سهشنبه چهارم ديماه به بيماري آنفولانزا دچار شده و از آن پس روز بهروز حالش بدتر شد تا اينكه در صبح روز شنبه 1375/10/8 (16 شعبان 1417)، بدرودِ حيات گفت.
دریافت دیوان سرودههاي شادروان حاج جعفر مختـاري